آن روز خدا ، دوباره صنعت گر شد
تا نوبت خلق بهترین گوهر شد
مخلوطی از آب پاکی و خاک عفاف
می ریخت به قالبی که ناب از زر شد
می خواست که خلقتش مطهر باشد
آنقدر دمید روح ... تا اطهر شد
از رنگ سفید عشق ، افزود به آن
غم های سیاه ، رنگ خاکستر شد
با مهر و محبت و وفا کرد عجین
یک عالمه صبر و تاب و... کار آخر شد
آنگاه خدا ، ز صورتش پرده کشید
هر گل که گشود چشم را ، پرپر شد
جبریل چنان ز شوق می زد پر و بال
یک باره تمام آسمان ها پر شد
گفتند فرشتگان که رستاخیز است؟
فرمود ، نه... شکل دیگر از محشر شد
مجموعه ای از کمال ، در یک پیکر
آمد به وجود و نام او... مادر شد
- جمعه
- 29
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 11:51
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه