• جمعه 2 آذر 03


بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود

1577
1

بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود
یک لحظه از نگاه تو یادم نمی رود
شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن
از خانه ی یزید به ما هم سری بزن
تا زنده ام به دور تو می گـردم ای پدر
بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
عمه برای تک تک ما تازیانه خورد
بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفس های آخرم
جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است
افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است
آن جا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گر مادرت نبود که می مردم ای پدر
سیلی دست زجر که پیدام کرده است
دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است
موی مرا کشید سرم درد می کند
از آن لگد که زد کمرم درد می کند
رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد
مویم سفید قبل سفر که نبـود شد
شاعر:صابر خراسانی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 5:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران