"بنداول"
کوچه شده وای،چقدر ازدحام
میخوان علی رو ببرن تو ملع عام
به زور بیعت میخوان بگیرن
گذاشته اند زیره پا،شان واحترام
ای کاش پاشون میشکست،اوناکه در رو آتیش زدن
لعنته خدا بر ، مردمی که ایستادن دیدن
شهیدشده محسن،مدینه خاکه غم بر سرت
دیدی چی آوردی،بر سره دخته پیغمبرت
یازهرا،ام ابیها
"بنددوم"
آتیش شعله زده،از در زبونه
خدایا مادره ماخیلی جوونه
ضربه لگد زد ، عمر به پهلوش
از اثرش قامته مادر کمونه
تازیونه میزد،به روی بازوش واویلتا
با لگد سنگین،آزرده پهلوش ای وای خدا
قنفذ و مغیره،فاطمه رو بی هوا زدن
چهل تاحرومی،از روی مادره ما رد شدن
یازهرا،ام ابیها
"بندسوم"
دستش بوده تو،دسته مجتبی
گرفته بود قباله رو از اون اشقیا
توی کوچه،جلوشو سد کرد
همون نامردی که داشت بغضه مرتضی
مادر سر به زیر بود،محکم سیلی زد به صورتش
حاله حسن بد شد،آخه برخورده بود به غیرتش
علی رو دشنام داد،جلوی دیده ی مادرم
لگدی سنگین زد،آخر تو سینه ی مادرم
یازهرا،ام ابیها
- چهارشنبه
- 4
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 13:27
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
الیاس محمدشاهی
ارسال دیدگاه