ای مسیحای دل حضرت زهرا برگرد
آه ای ماه به آه دل تنها برگرد
بی تو هر روز هوای دل ما بارانیست
بی تو تا صبح فرج خیر در این دنیا نیست
زلفِ بر باد دهات ریخت به هم دل ها را
آنچنانی که توسل به تو مشکل ها را
بوی پیرآهنت آمد دل یعقوب گرفت
حال کنعانی ما سبقت از آشوب گرفت
چه جوانها که پس از رفتن تو پیر شدند
پیر ها هم ز فراق تو زمینگیر شدند
برنگشتی و جهان از شب ظلمت پر شد
روزمان شب شد و نان دل ما آجر شد
نیستی هر شب جمعه شب احیا داریم
صبح تا شب تو نباشی شب یلدا داریم
سورهی فاتحه ای باطن قرآن برگرد
فتح الله بکم ، حضرت باران برگرد
غُصه این است که فریاد رسی نیست ، بیا!
دیگر ای یار مجال نفسی نیست، بیا!
نکند باز نگردی و بمیرم آقا
تو فقط یار منی ، از همه سیرم آقا
خونِ دل خوردن و دلدار ندیدن سخت است
گاه و بیگاه فقط آه کشیدن سخت است
تو نباشی بخدا بی کس و کاریم همه
دلبر بی کس من! ابر بهاریم همه
سنگ ما را به دلت یکسره میکوبی تو
آه آقای غریبم چقَدَر خوبی تو
انتظار فرجت مرد عمل میخواهد
یک علمدار ، و هفتاد و دو یل میخواهد
فصل ها بی تو همه سرد و بِلاتکلیفند
آسمان ها و زمین هر دو بِلاتکلیفند
مظهر عدل خداوند! بیا مهدی جان
میزند فاطمه لبخند ، بیا مهدی جان
ای وجود تو سراپا غزلِ مرثیّه
اشک و آه تو شده داغ دل ناحیّه
ساکن کرب و بلا را به چه جرمی کشتند؟
بدش این بود که با تیغِ نَبُر می کشتند
- جمعه
- 6
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 23:46
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
عماد بهرامی
ارسال دیدگاه