كوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید
مرد سجاده ای كه درك نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را
تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافی ست
وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش
یاد طفل رباب می افتاد
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- دوشنبه
- 4
- دی
- 1391
- ساعت
- 5:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه