نیست گلزار جهان بر دیده زیبا بی حسین
دوزخ درد است آری دارِ دنیا بی حسین
دوست دارم ابرسا بر باغ غم ریزم گهر
تا شود مجموعه ی اشکم چو دریا بی حسین
کاروان غم مجسّم گشته در چشمانِ دل
آمدند آخر به نزد شهر طاها بی حسین
یوسف غمدیده ی آل نبی گفتا: بشیر!
شاعری مثل پدر بر آل زهرا بی حسین
وقت آن شد باخبر گردند از احوال ما
خیز اینک پرچم غم کن مهیّا بی حسین
در کنار قبر پیغمبر بگو با اهل شهر
زینب و سجّاد می آیند امّا بی حسین
شد بشیر از معنیِ نامش خجل با این خبر
وارد شهر رسول الله شد تا، بی حسین
پرچم غم را گشود و شعر ماتم را سرود
شهر شد ماتم سرا، شد حشر برپا بی حسین
با جماعت گفت: ای اهل مدینه بعد از این
عاشقان را جای ماندن نیست اینجا بی حسین
منتظر دیگر نماند حضرت امّ البنین
چون نیامد بر وطن لب تشنه سقّا بی حسین
نه رقیّه آمد و نه اکبر و نه اصغرش
چون نمی شد کلمه ی عشّاق معنا بی حسین
با بشیرِ کاروان غم «بشیر»ا کن نوا
نوحه ی ماتم بخوان در کوه و صحرا بی حسین
- چهارشنبه
- 18
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 19:25
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه