• پنج شنبه 1 آذر 03

 سیدبشیر حسینی میانجی

غزل حضرت رقیه(س) -(آن عندليب عشق که باغ و چمن نداشت)

323

آن عندليب عشق، که باغ و چمن نداشت 
در سر به جز هوای چمن همچو من نداشت  
بی¬باغبان و بی گل و بی آشيانه بود  
بی آب و دانه بود و توان در بدن نداشت  
بال و پرش ز تير مصيبت شکسته بود  
باور کنيد طاقت يک پرزدن نداشت  
در باغ غُصّه، قِصّه ی گُل ها نوشت و رفت  
باغی که سوسن و سمن و نسترن نداشت  
نامش رقیه، دختر سلطان کربلا  
غير از خرابه مسکن و بيتُ الحزن نداشت  
هنگام خواب رخ به رخ خاک می گذاشت  
همچون غريبه ای که در عالم وطن نداشت  
فکر و خيال او همه ديدار يار بود 
یاری که دست ها و سرش در بدن نداشت  
آه از دمی که ديد سر اطهر پدر 
جان از تنش جدا شد و طاقت  به تن نداشت  
در نيمه شب خموش شد آن ¬شمع بزم غم  
شمعی که مثل آن، شب هيچ انجمن نداشت  
شهزاده دختري که به ويرانه جان سپرد 
جز جامه¬ی سياهِ تنِ خود، کفن نداشت  
در محفل عزای رقيه ز لطف حق  
الحق «بشير»! شعر تو حرف و سخن نداشت 

  • چهارشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 19:40
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران