چه بخوانی ام ، چه برانی ام
نروم به کویِ کس از درت
چو گدا نشسته به راهِ تو
به امیدِ لطفِ مکررت
ز بهشتِ روضه چرا روم؟
بروم اگر، به کجا روم؟!
بنگر به مویِ سپیدِ من
شده ام سیاهیِ لشکرت..
بشکن غبارِ طلسم من
تو نبین ضعیفیِ جسم من
نکشی قلم رویِ اسم من
بنویس گوشه ی دفترت
به فدایِ کاکلِ اکبرت
یوسف اگر رویِ تو را دیده بود
بساط حسن خویش برچیده بود
بلال اگر اذانِ تو دیده بود
تو را به جای مصطفی می ستود
حسینِ ما به عالمی دلبر است
ولیک دلبرِ حسین اکبر است
گفت تو حرم امام حسین بعد از سال ها رفتم کنارِ شش گوشه ، ایستاده بودم و آرامآرامشعر میخواندم:
سرش نهاد به زانو لبش نهاد به لعل
به ناله گفت که غم دیده عمه ات
گفت دیدم یه وقت یه آقایی جلو آمد ، گفت دیگه بسه نخوان ، عرضه داشتم من روضه خوانم یه عمری حسرت به دل بودم بیام کربلا؛ اینجا نخوانم چه کنم .. گفت دیدم شروع کرد گریه کردن گفت نمیگم نخوان بخوان .. اما مصیبتِ پسرُ جلو پدر نخوان ..
با من چه کرده ای تو
خدا داند و دلم .....
- چهارشنبه
- 18
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 22:20
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه