پیش از اینها روزگاری روزگاری داشتم
با دلِ خود روزگاری کار و باری داشتم
تا که روزی کوچۀ میخانه کاری داشتم
بعد از آن دیدم که چشمانِ خماری داشتم
بعد از آن آوارهام بِینِ نجف تا کربلا
لا حرم الا نجف لا عشق الا کربلا
جز خدا حرفی نگفتند از فراسویِ علی
جز پیمبر کس ندیده طاقِ اَبروی علی
وانکرده غیر زهرا سِرّی از مویِ علی
آمدم دنیا برایِ دیدنِ رویِ علی
آمدم با حضرتِ قنبر قراری داشتم
ورنه من با مردمِ دنیا چه کاری داشتم
او علی شد فاطمه نورُ علی نور آوَرَد
او علی شد تا که موسی پیش او طور آوَرَد
او علی شد تا حسین آفاق در شور آوَرَد
او اگر خواهد ستون هم بارِ انگور آوَرَد
باید او را خُلقاً و خَلقاً کشید و عشق کرد
مدحِ او را باید از دشمن شنید و عشق کرد(1)
او که از الله اکبر اکبرش را بُرده است
از خصائل از شمایل بهترش را بُرده است
یعنی از این سلسله، پیغمبرش را بُرده است
باز در آغوشِ زهرا مادرش را بُرده است
آتشی که روی بامش هست مست اکبر است
پردههایِ محملِ زینب به دستِ اکبر است
ریخته پیشش سپرها این که چیزی نیست نیست
بشکند کوه از کمرها این که چیزی نیست نیست
میدرد نامش جگرها این که چیزی نیست نیست
میزند سر رویِ سرها این که چیزی نیست نیست
سر ، سپاهی یکسره در پیش او خم میکنند
میمنه یا میسره میآید و رَم میکنند
حملۀ دو شیر را در بینِ لشکر دیدهای
شیر مردی را کنار یک دلاور دیدهای
رفتنِ عباس را همراه اکبر دیدهای
الفرارِ عَمروعاصان را ز حیدر دیدهای
گر به عباس از برادر تیغِ حیدر میرسد
دستمالِ زرد مولا هم به اکبر میرسد
اینکه ممسوس است در ذات خدا ذاتِ خودش
میرود در هر سحر سمتِ ملاقات خودش
از خدا پُر میشود وقتِ مناجاتِ خودش
سجدهاش قُرب است میآید به میقاتِ خودش
پشتِ این خانه دلم دنبال لیلازاده است
پیشِ بابا باز کارم دستِ آقا زاده است
"آبها آئینۀ سَروِ خرامانش شدند
بادها مشاطۀ زلف پریشانش شدند
اَبرها چتر پریزادِ سلیمانش شدند"(2)
یک مدینه یک نجف یک مکه حیرانش شدند
گرچه ما را عاقبت کربُبَلا میآورند
ما گدایان را فقط پایینِ پا میآورند
کُنجِ شش گوشه نوشته وای از لیلا علی
در شبِ جمعه حرم بودیم ما اما علی
فاطمه بود و نمیشد گفت واویلا علی
میروم مشهد بخوانم روضههایت را علی
"خیز از جا آبرویم را بخر" بعدش برو
"عمه را از بین نامحرم ببر" بعدش برو
(1) اشاره به مدح معاویه لعنتا...علیه
(2) تضمینی از صائب تبریزی
- چهارشنبه
- 18
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 22:23
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه