زینب بیا زهر جفا دادند بر من
زهر جفا را اشقیا دادند بر من
جان میدهم جان
در راه جانان
چشمی گشا و بر جمال من نظر کن
رخسار ماهت را مزین با گُهَر کن
السّاعه، عباس و حسینم را خبر کن
در هر کجایند
بالینم آیند
مَن بعد از این از زندگی محروم گشتم
با ظلم ظُلاّم زمان مظلوم گشتم
آخر به دست همسرم مسموم گشتم
سوزم دمادم
در آتش غم
چون باغبان جان می دهم در پیش بلبل
سخت است آری فرقتم بر بلبل و گل
عبّاس را گویید بنماید تحمّل
چون صبر، زیباست
فَتحاً مُبیناست
بر رفتن من نیست دیگر چاره زینب
گرید به مِهر سرخ، چشم ماه و کوکب
من هم به مظلومی او می گریم امشب
او نور عین است
مظلوم حسین است
روزی نباشد مثل روز محنت او
قدّ تو را خم مینماید فرقت او
باشد شفا بهر مریضان تربت او
عطشان دهد جان
در راه قرآن
آتش گرفته پیکرم در التهابم
شد قطعه قطعه از جفا قلب کبابم
طشتی نما حاضر که در دل نیست تابم
ریزم به بیرون
این قلب گلگون
یادی کن از این طشت، طشت دیگری را
می بینی اینجا پاره های پیکری را
در طشت دیگر، بینی ای خواهر! سری را
از تن بُریده
محنت کشیده
هر آن کسی بر عشق اهل بیت اسیر است
در عالم شأن و شرافت چون امیر است
این نوحه که از دفتر «سیدبشیر» است
الحق که زیباست
حرف دل ماست
- شنبه
- 21
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 18:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه