چشمت روشن
بردن منو بازار
جلو چشِ انظار
تومجلس اغیار
دادن من و ازار
نبودی داداش
غصه عادت شد
به اهل بیت تو
خیلی جسارت شد
تو این مسیر خیلی
رقیه اذیت شد
نبودی داداش
با قامت خم داداش رسیدم رسیدم رسیدم
از این زمونه خیری ندیدم ندیدم ندیدم
زخمیه زنجیرم از زندگی سیرم ببین داداشی
نا خوشِ احوالم شکست پروبالم بالم ببین داداشی
بند دوم
تو نپرس از
رباب و گهواره
نگم ز گوشواره
از گوشای پاره
غصه ها بسیاره
دیگه بریدم
تو نپرس از
چادرای سوخته
دست و پای سوخته
نپرس برادر از
دامنای سوخته
دیگه بریدم
رقیه میگفت عمه ببرم ببرم ببرم
درد میکنه پهلو و کمرم کمرم کمرم
تو این چهل روزه ببین موهامو تو چیا کشیدم
نبودی خوش غیرت ندیدی که از شمر چیا شنیدم
- شنبه
- 21
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 20:42
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه