دیگه توونی نداری
به تنت جوونی نداری
خواهر تو از غم تو دل خون شده
می بینم پر پر زدنت
نیزه ای رو تو دهنت
قاری قران دهنت پر خون شده
شرر تو به جانش نزن
چکمه به دندانش نزن
بس کن دیگه شمر انقدر زجرش نده
سر به سر سرش نزار
خنجر رو حنجرش نزار
ببین که زهرا مادر من اومده
لا اقل تیزش کن
خنجر کند که سرو نمی بره
لا اقل تیزش کن
بزار راحت این گلو رو ببره
پا تو بر دار نامرد
بو سیده اون سینه رو که مصطفی
پاتو بر دار نامرد
بزار راحت بزنه که دست و پا
وااا. حسین. حسین. حسین
از من نکرد حیا نشست
روی سینت با پا نشست
به پهلوت نیزه می کنه فرو حسین
سر تو از تن می بره
از پشت گردن می بره
چی کار کنه خواهر تو بگو حسین
چقد گیسوت ریخته به هم
وضع گلوت ریخته به هم
سر تو رو نیزه زدن مقابلم
بگو باید چی کار کنم
بمونم یا فرار کنم
حالا که تنها میونه اراذلم
دلم و بد جوری
غم و غصه ی تو سوزونده حسین
ته گودال تنها
پیکر عریانه تو مونده حسین
بعد تو من باید
تو کوچه بازارا دربه در بشم
بعد تو من باید
با شمر و حرمله همسفر بشم
- شنبه
- 21
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 20:48
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه