زادهی خیرالنّساء جان میدهد
تشنه لب جان را به جانان میدهد
غرق خون صحرای اندوه و بلا
شد خلیل عشق را - کوه منا
پیکر تقوا فتاده روی خاک
سینهاش از زخم خنجر چاک چاک
میکشد از سینه آهِ سوزناک
مانده تنها آن شهِ زار و غمین
تیربارانش کنند اشرار کین
میزنندش آن گروه کینهجو
میکند او با خدایش گفتگو
کای خدا این از حسین این هم عدو
این من و این منکمش اعضای من
این من و این شور عاشورای من
نالهام اندر هوا پیچیده است
جان من از قوم کین رنجیده است
این لبم از تشنگی خشکیده است
خود گواهی ای خدای کائنات
تشنهی وصل توام، نی بر فرات
از جفا بر خون خود آغشتهام
زخمها روی تنم - انباشتهام
بین چگونه بیبرادر گشتهام
با جفای خار پرپر - یاس شد
قطعه قطعه قاسم و عباس شد
غرق خون گردید یار و یاورم
کشتهی دست ستم شد اکبرم
خون به جای آب خورده اصغرم
باغبانم سوزم از هجر گُلَم
آتشی هجران او زد بر دلم
پیش رویم شمر دون و بیحیا
بر، یَدَش بگرفته تیغی از جفا
تا کند از جسم من سر را جُدا
آسمان را برگرفته شور و شین
آید از مخیم صدای یا حسین
- سه شنبه
- 31
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 18:5
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
امین اکرمی هاتف تبریز
ارسال دیدگاه