سالیانیست خوردم از شراب طهور
با حسین حسین گفتن گرفتم نور
گفته ام هردم ازشعر وشور وشعور
با من است این حواله تا لب گور
من عوض شدم چندسالیست
نگرانم این دلم زتو خالیست
همه عیب هام را کرده ای مستور
مستمع دیدم و شدم مغرور
حق بده نوکرت شود گستاخ
صاحب فتواست برایتان به وفور
چقد این حال کاذبم عالیست
لیک این صدای طبل توخالیست
دلم اما می زند هی شور
که عسل نیست شهد این زنبور
مدتیست کام نوکرت تلخ است
از ضریحت بده به من انگور
چقد این آرزوی من عالیست
ولی افسوس دست من خالیست
دلخوشم من به یک سلام از دور
یک سلام از ته دل یک مور
که گره واکنی و دست من گیری
پر کنی پیاله از شراب طهور
تونگاهم کنی عجب حالیست
این همان آخر خوش اقبالیست
کم ما را به شعر و شور وشعور
تو قبول کن ای حضرت نور
ناقصم من،تویی کمال محض
آدمم کن مرا به وقت ظهور
قصه ام قصه ی بی پروبالیست
خسته ام ازخودم این چه احوالیست
***********************
نخواندم مصرعی بهر رضای تو
حلالم کن تو را در روضه یادم رفت
مرا با نام تو آوردند در هیئت ولی آقا
ز بس درگیر خود گشتم تورایادم نمی آید
- پنج شنبه
- 2
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 22:16
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
میثم مفتاحی
ارسال دیدگاه