امشب تماشای رخ جانانه خواهم
از دست ساقی ساغر و پیمانه خواهم
دُردی کشان را می کشم تا میکده ها
من جرعه ای از ساقیِ میخانه خواهم
هر چه سبو از دست بیگانه شکستم
از چشم تو جام میِ جانانه خواهم
مجنونم و راهی صحرای وصالت
در کار عشق تو دلی دیوانه خواهم
مشتاق دیدار گل روی تو هستم
قلبی به گِرد شمع تو پروانه خواهم
من خانه زاد بیت مِهر اهل بیتم
لطف و عطا از صاحب این خانه خواهم
من سائل ایل و تبار مصطفایم
من از ازل با این سلاله آشنایم
عهد الستی بود و من دلبر گرفتم
از ساقی کوثر می و ساغر گرفتم
من که تمام هستی و دار و ندارم
با دست او از جانب داور گرفتم
نور مسیر زندگی و بودنم را
از فاطمه سرچشمه ی کوثر گرفتم
تا که شدم سائل به درگاه کرامت
بس هدیه ها از سبط پیغمبر گرفتم
بر زندگانی زآن عطایای الهی
ره توشه ای تا صحنه ی محشر گرفتم
ای اهل عالم جملگی این را بدانید
من هر چه دارم از گل حیدر گرفتم
من تا ابد عبد حریم اهل بیتم
از ریزه خواران کریم اهل بیتم
ماه خدا زیبا شده از ماه رحمت
آن یِکِّه تاز حُسن و احسان و کرامت
در ماه مهمانی حق آمد به دنیا
ماه خدا نیمه شده با این ولادت
ما ریزه خوارانیم و او بنده نواز است
ما چون کویر تشنه او باران رحمت
برتر شود از کیمیا خاک دل ما
نیمه نگاهی گر کند بر ما عنایت
آن مقتدایی که دو عالم از برایش
دارد به سینه تا ابد دست ارادت
تا که به یادم می رسد بودم همیشه
مشتاق دیدار بقیع و یک زیارت
آن که به دل ها نور عشقش منجلی اَست
او یوسف زیبای زهرا و علی است
من جان نثار آل پاک مصطفایم
من مستمند آستان مرتضایم
گر چه تمام عترت طاها کریم اند
من ریزه خوار دست لطف مجتبایم
دست طلب دارم به درگاه کرامت
از سائلان بارگاه هَل اَتایم
مانندِ صدها حاتم طایی به دنیا
من سائل کوی کریمی مهلقایم
صدها هزاران یوسف مصری اسیرند
بر دلبری که من تماشایمش نمایم
جانم ندارد قابل اما فخرم این است
من جانفدای آن امیر و مقتدایم
آن که همیشه دلبر و دلدار من بود
میر کریمان ، صاحب احسان حَسن بود
- شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 21:11
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه