آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت
شیرین تر از عسل شد و در جام ناب رفت
نجمه دوباره غصّه ی زخم جگر گرفت
از سینه اش چکیده ی داغی مذاب رفت
با جلوه ای شبیه حسن، یوسف بهشت
نعلین خود نبسته ولی با شتاب رفت
در آسمان طنین صدای فرشته ها
تا کوچه های غمزده ی اضطراب رفت
مژده به قلب نجمه و زینب دهد صبا
پایش به سوی پنجره های رکاب رفت
از نعل های تازه ی بوسه گرفته اش
تا خیمه ها شمیم حضور گلاب رفت
برخیز و در جماعت مغرب ستاره باش
با رفتنت ز شهر بلا آفتاب رفت
شاعر:علی اشتری
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه