بتی که برده دل از من به طرّهی دلبند
نموده رشتهی جانم به تار مو پیوند
به قصد طائر دل باز چشم فتّانش
کمان کشیده ز ابرو ز مو فکنده کمند
به جلوه خال عذارش عدیل شاه حبش
ز فتنه چشم خمارش سلیل ترک خجند
صفای روضهی رضوان ز طلعت دلجو
بقای چشمهی حیوان ز لعل شکرخند
تتار نافهی مشکین ز طرّهی پرچین
بهار عاشق مسکین ز روی بی مانند
به غمزه گفت کشی ناز من تا کی
به عشوه گفت بری بار عشق من تا چند
بگفتمش دل دیوانه جز سر زلفت
به هیچ سلسله هرگز نمی شود پابند
ز آب دیدهی من گشت مهربان آن ماه
چو دید بر سر آتش نشسته ام چو سپند
سرشک سرخ ز رخسار زرد من بزدود
ز جام عیش و طرب بیخ غم ز دل برکند
ز ماه چهره برافکند پرده از سر مهر
که دل به دولت دیدار او بود خرسند
به خنده تا لب می گون نهاد بر لب جام
صفیر مرغ صراحی به گریه گشت بلند
لبش ز ساغر صهبا به لون سوده عقیق
تنش به نرمی دیبا به رنگ ساده پرند
کشید یک دو سه پیمانه چون شراب کهن
بساط عیش نوروز را ز نو افکند
به مدح شاه ولایت سرود از سر شوق
قصیده ای همه روشن چو رأی دانشمند
علی که شمع شبستان عالم امکان
به قصر شوکت او مشعلی بود آوند
علی که از پی کسب کمال نور و ضیاء
به خاک درگه او مهر و ماه سجده برند
علی که در صف هیجا ز محور گردون
به چشم مار کشد توتیا ز سم سمند
علی که باد صبا از شمیم روضهی او
مشام عالمیان را ز بوی مشک آکند
علی که در بر کان سخای او البرز
بود چو مشت رمالی به دامن الوند
علی که آدم و حوا نگشته خلق هنوز
کشید صولت او دیو نفس را در بند
علی که مقصد معبود عزّ و رفعت اوست
ز هرچه آیه اشارت نموده بر سوگند
علی که حصن ولایش مقام امن خداست
در آن درآ که نیابی ز سیئات گزند
علی که آینهی حق نمای او گوید
نزاده مادر ایّام شبه این فرزند
علی که عین خدا خوانمش به مذهب عشق
اگر چه بی خبرانم بُرند بند از بند
علی که نعمت او در سماط اهل صفا
به هر مقام بود دلنواز حاجتمند
علی که مدحت او گشته تا شعار شکیب
به جای شعر فشاند ز تنگ شکر قند
- چهارشنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:0
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
شکیب اصفهانی
ارسال دیدگاه