ميديدم ، پشت در ، تو آتيش زهرامو
مي بستن ، تو كوچه، نامردا، دستامو
از شدت اون ، ضربهء آخر
ديدم حسن گفت، اي خدا مادر
الله اكبر
جاي قلاف شمشير، مونده هنوز رو بازوش، بي حيا با لگد زد ، بشكنه تا كه پهلوش
ميرم من، روزا تو، نخلستون، ميشينم
چشمامو، ميبندم ، زهرامو ، ميبينم
يه مشت حرومي، ريختن تو خونه
زدن گلم رو ، چه وحشيونه
با تازيونه
غربت مارو هيچكس، تو كوچه ها نميديد
جلو چشام مغيره، به اشك من ميخنديد
ديدم كه ،پشت در، هيزمو ، آتيشه
با گريه ، گفتم كه ، خانومم، چي ميشه
اي واي چه هاكرد، تيزي مسمار
محسنوكشتن، انگار نه انگار
شديم عزادار
الان درست سه ماهه، رمق نداره دستاش
راه كه ميرم ميفهمم،خوب نميبينه چشماش
#واحد_98_شهادت_امیرالمومنین_علی_ع
سبک : #فرهاد_ندرخانی
شعر: #حسین_آفتاب
- پنج شنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 1:18
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسین آفتاب
ارسال دیدگاه