• یکشنبه 2 دی 03

کربلایی فخرالدین اسکندری

غزل ولادت حضرت محمد(ص) -(به شوق وصل وجودش دلم گرفتار است)

308

به شوق  وصل وجودش دلم گرفتار است
چه گویمش  که دلم بیقرار و بیمار است

تنم به تاب و تب از نکهت گل رویش
جهان برای من اکنون سرای خمّار است

به روز و شب همه در شور و شادیم ایدوست
تمام شب به سحر هر دو دیده بیدار است

به یمن آمدنش چنگ و دف زنم پا کوب
چه این مرام من و عاشقان دربار است

بهانه شد به همه، هَمُّ غم محمدِ عربی
حدیث کِلکِ من از دیدن رُخِ یار است

قدح زجام نبوّت به مِی ،کنم لبریز
به لب رساندن همان، جان فدای دلدار است

به سور و سات من ای زاهدا مزن طعنه
که شور و شوق من از بهر فضل معمار است

ببین که طایر جان پر گشود و پرّان شد
مثال کعبه به دورش به طوف و دوّار است

به (ثاقب) ار نظری بر کند حق  منان
بیا و بین که جهان  پیش چشم وی خار است

  • پنج شنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران