ظاهرا داری میری مسجد واقعش میری پیش زهرا
داری سمت زخم تیغ میری با هزار تا زخم نا پیدا
مسجد محراب میگه بیا زینب بی تاب میگه بمون
زهرا داره میگه بیا اما ارباب میگه بمون
از بی کسی تو دنیا خسته شدی حق داری
تو مرد بزرگی اما خسته شدی حق داری
از زندگی بی زهرا خسته شدی حق داری
قد قتلل المرتضی یا علی کوفه شده کربلا یا علی
****
شمشیری که منتظر مونده رو سر تو بوسه بندازه
زنده میکنه ماجرای زهرا میخ در خون تازه
خونه دیوار میگه بیا زینب هر بار میگه بمون
داغ زهرا میگه بیا قلب غمبار میگه بمون
از خاطر زخم پهلو خسته شدی حق داری
از قصه طاق ابرو خسته شدی حق داری
از روضه درد بازو خسته شدی حق داری
قد قتلل المرتضی یا علی کوفه شده کربلا یا علی
****
مونده بین رفتن و موندن زینب تو بی پر و بال
روزی میرسه همین زینب بین خیمه گاه و گودال
زخمت داره میگه بمون چشمت داره میگه برو
تیر و دشنه میگه بمون شاه تشنه میگه برو
تشنه وسط یه لشکر خسته شدی حق داری
از بعد علی اکبر خسته شدی حق داری
تنهایی و بی برادر خسته شدی حق داری
- جمعه
- 10
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 21:17
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه