این اشکا اشکای آخره
که توی چشای حیدره
زهر داره جونم رو میبره زهرا
این شبها شبهای آخره
تو گوشم صدای اون دره
پلک من دوباره میپره زهرا
حس میکنم داری میای ، مهمون من باشی
میخوای بیای که مونس ، این مرد تنها شی
میخوای پرستاری کنی از حیدر بیمار
زحمت نکش یاسم تو که ، نمیتونی پاشی
با بازوی مجروحت ، زحمت نکش زهرا
شرمنده میشه حیدرت ، به یاد اون روزا
تو بستر افتادی نشد کاری کنه حیدر
ای وای امون از وقتی رو کمرت افتاد در
بند دوم
سی ساله ، که روزه ی علی
وا میشه با اشک روضه هات
میمیرم هر لحظه من برات زهرا
سی ساله که چاهه همدمم
من اول غریب عالمم
میریزم غمامو تو خودم زهرا
امشب هوا کرده دلم ، نون و نمک زهرا
آیینه ی قلب علی ، خورده ترک زهرا
یاد تو و اون بوی نون و سفره ی ساده
امشب میای به دیدنم ، به قلبم افتاده
اگه میای آروم بیا ، چه خبر از بازوت
راستی ببینم خوب شده ، زخمای رو پهلوت؟
اگه میای روتو نگیر تورو خدا از من
نیا با اون خونابه های روی پیراهن
بند سوم
تو چشمام میباره آسمون
دادن کربلا رو بم نشون
دیدم زینبو نداره جون ای وای
دیدم لحظه های آخرو
دیدم روی نیزه ها سرو
اشک خواهر و برادرو ای وای
صحرا مجسم شد برام تو لحظه ی آخر
بوسه و حنجر و غم برادر و خواهر
دارم میبینم زینبو با دستای بسته
تو مقتل افتاده حسین ، اما چرا بی سر
دورو بر مقتل چرا ، آشوب و جنجاله
یکی برای بردن انگشت تو گوداله
رحمی ندارن حتی به پیراهن پاره
برادر افتاده رو خاک و خواهر آواره
- شنبه
- 11
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 2:44
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
خادم الزینب
ارسال دیدگاه