قرآنِ زینب! سوره ات کوتاه تر شد
بابا چرا افطارت امشب مختصر شد
نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد
دختر شدن خیلی برایم دردسر شد
من دختری بابایی ام دلشوره دارم
در خواب دیدم که سرت شَقّ القمر شد
امشب زمین و آسمان کرد التماست
امشب دعاهایم تماماً بی اثر شد
حتی همین نعلین پُر از وصله پینه
گفتند آقا جان نرو مسجد اگر شد
اصلاً خبر داری دلم خیلی گرفته
دیدی که سردردم از امشب بیشتر شد
یادم نرفته خانه ای که در مدینه
آتش گرفت و معبر آن چِل نفر شد
یادم نرفته کوچه دستان تو را بست
مادر زمین خورد و شهیدِ میخ در شد
یک وقت دیدی کوفه هم شد دشمن ما
یک وقت دیدی ناله هایم پر شرر شد
یک وقت دیدی که سرِ دروازه شهر
خیرات این مردم به اطفالِ تو شَر شد
یک وقت دیدی که اراذل سر رسیدند
صدها جسارت از حرامی ها به سر شد
چه فکرهایی که نکردم از سر شب
بازار و چوبِ محملِ خونی زینب
- یکشنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 2:56
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه