آن شب دوباره رفت پشت در به هم ريخت
باروضه هاي حضرت مادر به هم ريخت
آيات كوثر را فراوان خواند آن شب
از اول شب ساقي كوثر به هم ريخت
قلابه ي در چنگ زد بر دامن او
با ياد ميخ در يل خيبر به هم ريخت
محراب را آماده ي معراج خود ديد
با ديدن اشك علي منبر به هم ريخت
جوري به فرق مرتضي شمشير زد كه
با ضربه ي سنگين ظالم سر به هم ريخت
آه از نهاد جبرئيل آنجا در آمد
اركان هستي در غم حيدر به هم ريخت
از ناله ي فزت و رب الكعبه ي او
عرش خدا همراه پيغمبر به هم ريخت
با آنكه حيدر گفت دستم را نگيريد
با ديدن رنگ رخ اش دختر به هم ريخت
اي واي برحال دل طفل سه ساله
باديدن رگ هاي آن حنجر به هم ريخت
- یکشنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 4:4
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه