دربستر زهرا با سری پر خون
دیده گریان و ابرو شکسته
آمد ملاقات حضرت مولا
حضرت زهرا پهلو شکسته
وای محشر کبری به پا شد
مرتضی حاجت روا شد
کوفه مثل کربلا شد
واویلتا واویلا ...
از بعد یک عمری
لحظه ی آخر
خون دل ها از فرق و دو دیده
روی لبش خنده
ذکر تکبیر و دست لرزان
چون یار شهیده
وای
دامن از هستی بریده
از عزیزان دل بریده
رنگ مولایم پریده
واویلتا واویلا ...
دربستر زهرا با سری پر خون
دیده گریان و ابرو شکسته
آمد ملاقات حضرت مولا
حضرت زهرا پهلو شکسته
وای محشر کبری به پا شد
مرتضی حاجت روا شد
کوفه مثل کربلا شد
واویلتا واویلا ...
آمد طبیب امشب
بر سر مولا
زخم سر وا کرد و سر تکان داد
با سر تکان دادن
عمه ی سادات
ناگهان از هوش رفت و جان داد
وای
آسمان رنگ شفق شد
رنگ پیشانی فلق شد
دست بابا بی رمق شد
واویلتا واویلا ...
وای محشر کبری به پا شد
مرتضی حاجت روا شد
کوفه مثل کربلا شد
واویلتا واویلا ...
====================
بغض نگاهش را به خون نشانده
دیگر رمق در چشم او نمانده
گل های او گریان کنار بستر
دریای خونی در نگاه دختر
...عباسش گرفته این بار
می گوید ای بابا خدانگهدار
از این دم جدایی
دل ها شکسته میشد
وقتی که دیدگانش
آرام بسته می شد
حیدر آقام حیدر آقام
راهی اعلا شاه عالمین است
اشک یتیمی بر رخ حسین است
آنکه به ذرات جهان امام است
می گوید اکنون کار من تمام است
زینب گرفته نوحه ای شرر بار
می گوند ای بابا خدا نگهدار
واویلا و واویلا
- یکشنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:15
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه