مست از می مینای تو هستم چه کنم؟
دل را به سر ذلف تو بستم چه کنم؟
از شوق وصال تو من اندر عالم
می،نوشم و پیمان پرستم چه کنم
ای ذلف تومعنای هزاران شب قدر
قدر شب قدر تو شکستم چه کنم
صدناله وصدآه بسوزند جگر من
زیرا گره بسته گسستم چه کنم
دی آمد و گردیدخزان فصل بهارم
باری تو نگفتی چه نشستم چه کنم
ای پرده نشین پرده زرخسار بیفکن
یکدم نظر ای جان که شکستم چه کنم
از کوی تو نومید نشد گبری وترسا
قفلی به در کوی توبستم چه کنم
من نیز به مانند همه منتظرانت
با دیده به راه تو نشستم چه کنم
- یکشنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 20:14
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
کربلایی فخرالدین اسکندری
ارسال دیدگاه