اگر که اشک آسمون رَوون شه
میره دیگه راهیِ آسمون شه
پرِ عباشُ در گرفت عجیبِ
درِ خونه اینهمه مهریون شه
میوزه تویِ کوچه ها نسیمش
یتیمنوازِ دستایِ کریمش
ان شالله جبران میکنن یه روزی
یتیمایِ کوفه برا یتیمش
شبایِ آخرِ یه کوهِ غم تو قلبِ حیدرِ
غمی که قلشُ به خاطراتِ کوچه میبره
تموم زندگیش پشتِ همون درِ
امشب همه بریممسجد کوفه ..
امشب همه بریم درِ خانۀ دختر علی بگیم آقاجان نرو مسجد ..
آخه امشب همچین که اومد بره مرغابی ها عباش رو گرفتن .. در ودیوار میگه نرو ..
دخترش میگه بابا این سحر مسجد نرو .. آی گریه کن هایِ امیرالمومنین ..
سر علی مثله دلش شکسته
چشمایِ غرقِ انتظارُ بسته
مثلِ دل علی میون محراب
سجادۀ علی به خون نشسته
*وقتی رفت تو مسجد خودش برا آخرین بار اذان گفت ..
وقتی برا نماز تو محراب قرار گرفت اون نانجیب شمشیر رو بالا آورد ..
زمین و زمان میگه نامرد نزن .. ملائکه میگن نزن .. اما دل علی میگه بزن ..
(بزارید زبانِ حال بگم) زن دیگه منو راحت کن آخه دلم برا خانمم تنگ شده ..
آرزو داشتم بچه م محسنُ بغل بگیرم ..
همچین که شمشیرُ به فرق آقا زد یه وقت صدا بلند شد :
فزت ورب الکعبه ..
محرابُ خون گرفت .. امیرالمومنین تو محراب اُفتاده ..
خبر دادن حسن و حسین آمدن زیرِ بغل های علی رو گرفتن ..
فرق شکافته شده .. هر کی کار داره بسم الله ..
حسن زیرِ بغلِ بابا رو گرفت تو کوچه ..
یادِ اون روزی افتاد تو کوچه هایِ مدینه زیرِ بغلِ مادرُ گرفت ..
همچین که رسیدن به درِ خونه در زدن امیرالمومنین فرمود حسن جان ،
حسین جان بابا صبر کنید ..
اول خون های صورتمُ پاک کن دخترا طاقت ندارن صورت بابا رو اینطور ببین ..
علی جان مراقب بودی زینب صورتتُ زخمی نبینه ..
من بمیرم برا اون خانمی که تا گفت بابا .. ” سرِ بریده آوردن ..”
حسین
اشکایِ چشمام بهونه نمی خواد
آتیشِ قلبم زبونه نمی خواد
بابا ببخشید موهام اینجوریِ
موهایِ سوخته م که شونه نمی خواد
موهام گرفته بویِ دود چه دودی
تو کوچۀ محلۀ یهودی
از رویِ نیزه افتادی رسیدم
از رویِ ناقه افتادم نبودی
بابا وقتی افتادم نه تو بودی نه علی اکبر بود ، نه عمو عباس بود ..
فقط یه نفر بود اونم فقط یه عادتی داشت تا به من میرسید موهامو میگرفت ..
حسین
- دوشنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 2:54
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه