وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست
در خیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست
دریا برای بوسه ز لب هاش تشنه بود
یک لحظه، یک امید، نه، دریا دلش شکست
مشکش پر آب کرد و روان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دید خدایا دلش شکست
از بس که کرده بود تمنا ز مشک، تا-
-تیری رسید، مشک هم آن جا دلش شکست
ناگه عمود آمد و بر فرق او نشست
سقا سرش شکسته و زهرا دلش شکست
چشم حسین بر ره و این صحنه را که دید
آیا قدش شکست خدایا دلش شکست
یک لحظه خوب زینب خود را نگاه کرد
با یاد روزهای مبادا دلش شکست
شاعر:مهدی چراغ زاده
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه