رو لباي ما يتيما بعد از اين
حتّي يه ثانيه لبخند نمياد
كاش ميشد خون ماهارَم بريزن
حالا كه خون سرش بند نمياد
---------------------------
اي خدا كاشكي طبيب شهرمون
كاري واسه اين جراحــت بكنه
كاش نگه به پسر بزرگترش
بگــيد آقاتــون وصيّت بكنه
----------------------------
دره خونه ش ميشينيم گريه كنون
كاسه هاي شير توي دستامونه
به حسن با گريه ميگيم آقاجون
شنيديم ، شير دواي بابامونه !!!
-----------------------------
باچشاي غرق اشك و خون حسين
ميگه بسّه بچه ها ديگه پـاشين
انگاري كه با نگاش به ما ميگه
كاشكي بَعدَنم همينجوري باشين
-----------------------------
امّا...
بعضي از همين يتيما كه حالا
به نشستن دم اين خونه خُـوشن
واسه چند تا قطره آب تو كربلا
بچّه ي شيرخوارشونـم ميكُشن
- سه شنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه