• دوشنبه 3 دی 03

 داود تیموری

امیرالمؤمنین(ع) -(شبی نام تو آمد بردهانم...)

543

شبی نام تو آمد بر دهانم

گشودم قفل غمهای نهانم

زِ عشقت آتش دل زد زبانه

سرودم مثنوی را عاشقانه

بُوَد عمری که افتادم به دامت

که تو اربابی و من هم غلامت

تو تنها ساقیِ جام اَلَستی

ولی مظلوم مظلومان توهستی

کنم آغاز از شهر مدینه

که داغش تا ابد باشد به سینه

از آن روزی که دشمن حمله ور بود

همان روزی که زهرا س پشت در بود

همان  زهرا س که گریان پدر بود

سزاوارش کجا مسمار در یود

کتک میخورد زهرا س پیش رویت

به دستش زد غلاف کین عدویت

بگو با فاطمه اوج کلامت

بگو از بی جوابیِ سلامت

صفا با فاطمه از خانه ات رفت

چو شمعی سوختی پروانه ات رفت

مدینه بعد زهرا س گشت خاموش

گرفتی داغ او در کوفه بر دوش

نگفتی خود سراپا آه و دردی

دلِ ویران نشینان شاد کردی

دلِ هر بی نوایی را ربودی

یتیمان را پدر تنها تو بودی

ولی مردم زِ تو دوری گُزیدند

زِ آغاز از تو مولا دل بریدند

تو را چون بی نمازان نام دادند

به صد زخم زبان دشنام دادند

ستم کردند و بر تو کینه بستند

سحرگاهان نمازت را شکستند

در آن وقتی که در خون می سرودی

به ذکر فزت رب الکعبه بودی

خداوندا تو آوایش شنیدی

یقینا عاشقی چون او ندیدی

اگر سنگین شده یارب گناهم

اگر در پیشگاهت رو سیاهم

ولی مجنون عشق مرتضایم

اگرچه عاصی ام اما گدایم

خدایا وقت مردن دوست دارم

که سر بر پایِ مولایم گذارم

  • چهارشنبه
  • 15
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 3:46
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران