تا رزقِ شبِ قدر به شعر و سخن افتاد
لرزیدم و جامِ غزل از دست من افتاد
در کوچه نمانید، بیایید به مسجد،
ایتام! بیایید، رطب از دهن افتاد
پُر شد حرم یار، ز خونِ سرِ کرّار!
در عودِ فلک، بویِ خوشِ نسترن افتاد
تندیسترین آیه ی اِنّا وَ فَتَحنا...
در مسجد و محراب دعا، مُمتَحَن افتاد
تنهاست خداوند میانِ ملکوتش!
از کالبد و جسمِ جهان، جان و تن افتاد
با شمع و گل و لاله و پروانه بگویید:
شمشادترین سروِ جهان در چمن افتاد
صد شکر که انگشترِ او هست به دستش!
صد شکر! علی مقبره اش در وطن افتاد
صد شکر چهل تَن نرسیدند به قتلش!
صد شکر که قاتل به طناب و رَسَن افتاد
بیهوده نترسید فقیران و یتیمان!
بعد از پدرش، بار به دوشِ حسن افتاد
ای بدعتیان! خوش گذرانید از امشب...
چون قوّت سرپنجه ی لشکرشکن افتاد
خوردند ز رزقِ پدر و روضه همینجاست...
در کرب و بلا قرعه به نامِ کفن افتاد
- یکشنبه
- 19
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 2:45
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
مهران قربانی
ارسال دیدگاه