رویِ دوشم کوله باری از گناهه آخدا
سرمُ پایین گرفتم روم سیاهه آخدا
خودمم خسته ام از بس تو گناه پرسه زدم
دستم و خودت بگیر پام لبِ چاهه آخدا
هر کسی یه جور داره منو ازت دور میکنه
دوری از تو آخرش میره بیراهه آخدا
این شبا هرجا میرم بزم مناجات خونیه
مجلس دعا برام یه سر پناهه آخدا
*مارو ازین مجالس جدا نکن .. این سرپناهُ از ما نگیر آخدا .. ما اگه از این جا دور بشیم جایی رو نداریم بریم .. اگه این سرپناه رو از ما بگیری جایی رو نداریم بریم ..*
چند شبه میام ولی فرقی نکردم میدونم
خرج آدم شدنم یه نیم نگاهه آخدا
پشت کوهی از گناهم و به چشمت نمیام
مث سوزنی که توو انبار کاهه آخدا
بدتر از همیشه و خرابتر از قبل اومدم
بی تو حالم بد و با تو رو به راهه آخدا
شبای آشتی کنون کم کم داره تموم میشه
آخرای دهۀ سوم ماهه آخدا
روزا تا تشنه میشم سلام به تشنه لب میدم
یاد لبهاش رو لبم همیشه آهه آخدا
منو جون به جون کنی به یاد جون دادنشم
توی روضهها دلم تو قتلگاهه آخدا
شاعر: #محمدحسن_بیات_لو
دم مغرب به رویِ نیزه سرش را بردند
نالهها تا به مدینه خبرش را بردند
همه با دستِ پر از کربُبَلا میرفتند
عدهای چنگ زده بال و پرش را بردند
بیشتر از همه در علقمه معطل بودند
با چه زحمت به روی نی قمرش را بردند
میزند بر سر و صورت و زده دشت رباب
به گمانم که به نیزه پسرش را بردند
نخ پیراهن او بود به لبهای کسی
گرگها بر سر دندان جگرش را بردند
نعل تازه زده و خوب تنش نرم که شد
بادها در همه صحرا اثرش را بردند
- دوشنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:12
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه