دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم
ولی شبیه گدا سر به زیر برگشتم
به صد امید به سوی تو روی آوردم
به سوی خانه ی نعم الامیر برگشتم
*شب های پایانی ماه رمضانِ .. در فزمود: "یَقولُ الله تبارک و تعالی فی کل لیلة مِن شهرِ رمضان ثلاث مرات.."
نگفت منادی صدا می زنه، نفرمود فرشته ها صدا می زنند، فرمود در هر شب ماه رمضان، خدای متعال خودش میفرماید .. "هل مِن سائلِِ فَاُعطیهِ سُؤلَه.."
آیا سائلی هست؟! درخواست کننده ای هست؟! گدایی هست که بخواد امشب من بهش عطا کنم؟ ..
"هل مِن تائبِِ فَاتوبُ الیه...؟!"
آیا امشب توبه کاری آمده در خانه ی من که من توبه شو قبول کنم؟ بهش رو بیارم ..
"هل من مُستغفِرِِ فَاَغفَرَ لَه .. ؟! "
کسی اومده عذرخواهی کنه یا نه؟! کسی اومده بگه من پشیمونم، منو ببخش .. منم امشب ازش بگذرم.. این برای هر شبِ ماه رمضانه ..
شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه روایت کرده، از پیغمبر خدا.. فرمود شبای جمعه که میشه خدا فرشته ای رو نازل می کنه به آسمانِ دنیا .. "فَیأمُرُهُ؛فَیُنادی.." دستور از جانب خدا داره، (حواستون بود در ماه رمضان هر شب خودِ خدا صدا می زنه اما هر شب جمعه،ایام سال فرشته میاد.دستور داره همین حرفا رو بزنه...)
هل مِن سائلِِ ....؟!
هل مِن تائبِِ...؟!
هل من مُستغفِرِِ ...؟!
بعد میگه: "یا طالبَ الخَیر اَقبِل.. ای کسی که طالب خوبی هستی بیا.. امشب شبیه که بهت عطا میشه .. "و یا طالبَ الشَّر،اَقصِر..." آی گنهکار! آی خطاکار! دیگه دست بردار.. "فَلَا يَزَالُ يُنَادِي بِهَذَا إِلَى أَنْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ.."
تا سحر ندا میزنه امشب چه شبیه؟!
امشب تمام آسمان ها رو فرشته ها گرفتن.. امشب با یه امیدی اومدم در خونه ت..*
به صد امید به سوی تو روی آوردم
به سوی خانه ی نعم الامیر برگشتم
شدم ذلیل گناهم خودم پشیمانم
ببین شکسته و زار و حقیر برگشتم
گرفت دستِ مرا دستِ مهربانی تو
به دستگیری تو یا مجیر برگشتم
*امشب تنها نیامدم، با بزرگترم آمدم!
صلی الله علیک یامظلوم یا اباعبدالله ..*
عطش دوباره لبم را ترک ترک کرده
به حرمت لبِ مثلِ کویر برگشتم
به یاد خواهرِ غمدیده ای که می فرمود:
ببین برادرِ زینب که پیر برگشتم
*حق داری من رو نشناسی ..
برگشته از رسالتِ انجام داده ام..
حسین من! میدونی زینبت کجا بوده؟!
زینب برگشت اربعین کربلا.. شروع کرد با برادر،حرف زدن ..
راستی مولا چقدر دلم زیارت اربعین میخواد .. چقدر دلم زیارتِ شب جمعۀ کربلا میخواد..*
به کوفه شهرِ علی بعدِ بیست سال حسین
به لطف حرمله ها من اسیر برگشتم
*حسینم! بالایِ نیزه خواهرت رو می دیدی.. شهر کوفه وقتی خطبه خوندم، همه ساکت شدند.. حتی صدای زنگ گردن شتران از صدا ایستاد .. در لسان پدرم امیرالمومنین شروع کردم: "يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ ! يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ .." ای نامرد مردم .. شما چه کردید؟! "هل تعلمونَ اَیِّ کبدِِ من رسول الله فَرَیتُم..؟!" خودتون می دونید چه جگری از پیغمبر پاره کردید .. حسینم! من حرف زدم، همه ساکت بودن .. گفتند چه کنیم زینب ساکت بشه؟!
مدهوش می نمود به سر نیزه ای نگاه
کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب چونکه پرستار زینب است ..
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
یه وقت نیزه رو آوردند جلو چشای زینب، لحنش عوض شد «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا.." ای هلال شبِ زینب "ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا" حسینم فکر امروز رو نمی کردم ولی الحمدلله.. راضی به قضا و قدر الهی هستم .. یه وقت اشاره کرد دختر امام حسین رو با دست نشون داد.. "یا اخی! فاطمَ الصغیرةَ کَلّماه.."میشه با این دخترت حرف بزنی؟! "یا اخی! فاطمه الصغیرةَ کَلّماه..." بیا با دخترت حرف بزن.."فَقَد کادَ قلبُها اَن یذوبا.." قلبش داره آتیش میگیره حسین *
- دوشنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه