هرشب نشسته ام لب بام نظاره ها
شاید بیابمت وسط این ستاره ها
هر روز بر دهان جهان تازه می شوی
تکرار می شود نفست بر مناره ها
ای ساحل غریب! کجایی که سال هاست...
رویای من رها شده بر تخته پاره ها
در جستجوی قلۀ تو ــ زیر پای من...
چون پنج تخته سنگِ حقیرند قاره ها
محراب خم شده ست به تعظیم چشم تو
ای چشم تو پناه تمام اشاره ها
عطر تو را گذاشته ام بر دریچه ها
نام تو را نگاشته ام بر جداره ها
با چاه ها نشد که شبی درد دل کنم
باید گذشتن از سر این خون نگاره ها
شکی نداشتم که برازنده تو نیست
پیراهنی که دوختم از استعاره ها
تن کنده ام مگر که مرا جاودان کنی
با این غزل برای تمام هزاره ها
- دوشنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 20:28
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابراهیم قبله آرباطان
ارسال دیدگاه