شبِ پایان و دلم پیش تو ای حضرت یار
من کجا لایق آنم ، شوَم هم صحبت یار
جز به درگاه تو جانا ، به کجا روی کنم؟
همه اُمّیدِ جهانست ، فقط رحمت یار
دَر و دیوار ثناگوی خدا گشته ، اگر
بشوی لایق هم صحبتی خلوت یار
دل دیوانه ی من گم نکند راهِ خودش
چو بداند شب آخر شده از فرصت یار
گَر ، به امضا نرسد حُکم قضایم چه کنم؟
چو به پایان برسد تا به سحر ، مهلت یار
گُنهم ٬ کـــوه بزرگی شده اندر نظرم
چه کنم هیچ ندارم به جز از همّت یار
همه اُمّیدِ منی ، یــوســفِ زهرا مددی
زنده باشم نظرم اُفتد و بر دولت یار
شده « تنها» چو کلافِ گره اندر گرهی
چو نبیند سرِ آن را به یدِ حکمت یار
- پنج شنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:27
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسن نبی جندقی
ارسال دیدگاه