چون جمله را یزید به بزم شراب خواست
ساغر گرفت و از دل زینب كباب خواست
پیمانه كرد خالی و از كاسه های چشم
زان تشنگان بی كس و مظلوم، آب خواست
از كار زشت خویش، از آن دسته های گل
هم دودِ آه كرد طلب هم گلاب خواست
لیلا كجا و مجلس نامحرمان كجا؟
مِضمار و چنگ و نای حضورِ رباب خواست
فریاد از دمی كه نكرد از خدا حیا
چوب جفا ز روی غضب با شتاب خواست
دُردِ شراب و طشتِ زرّ و رأس شاه دین
از بس كه ناله از دل عُلیا جناب خواست
كلثوم چاك كرد گریبانِ صبر را
پس دفع ظلم از پدرش بوتراب خواست...
...كای شِحنَةُ النجف نظری سوی بی كسان
بنگر یزید خانه ی ایمان خراب خواست
بینْ دخترانِ بی كس خود را برهنه سر
این تیره دل به مجلس خود آفتاب خواست
آزادگان مُقیّد و مغلول بین علیل
اطفال را به گردن و بازو طناب خواست
"محزون" به ماست چشم امیدش به روز حشر
ما را شفیع بهر خود اندر عذاب خواست
شاعر:محزون گیلانی
- پنج شنبه
- 7
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه