" دردا که در دیارِ شما دردِ یار نیست
آنجا که دردِ یار نباشد دیار نیست " *
هر چار فصل سال در اینجا خزانی است
یک روز هم برای نمونه بهار نیست
اینجا محبت و شفَقَت هر دو مرده اند
اما به سوگشان احدی سوگوار نیست
مهمان کجا و بستنِ درهای خانه ها
بی رحم تر ز کوفه در این روزگار نیست
بیعت نکرده بیعتشان را شکسته اند
جز هانی و حبیب کسی پای کار نیست
بستند انتهای گذرها و غافلند
قوم ابوتراب که اهل فرار نیست
شب را میان کوچه سحر کرده ام ، کسی
اینجا شبیه من به غریبی دچار نیست
گفتم بیا ، ندیده بگیر و نیا حسین
اینجا کسی برای تو چشم انتظار نیست
شرمندهء رباب مکن تا ابد مرا
کوفه که جای آمدنِ شیرخوار نیست
یک لحظه در خیالِ خودم غرق بودم و
دیدم به گوشِ دختر تو گوشوار نیست
دادند تا که نیزه بسازند بیشمار
انگار در سپاه ، به جز نیزه دار نیست
فهمیدم از سکوتِ پر از حرف کوفیان
انگار اینکه زنده بمانم قرار نیست
باید که سر به دار دهم در هوای تو
تاوانِ عاشقی به جز از اوج دار نیست
* وامی از شاعری دیگر
- جمعه
- 31
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 15:14
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه