پنهان زدیده ای ودل از ما ربوده ای
بر تخت انتظار چه زیبا غنوده ای
سوزانده هجر تو همه ی تار وپود ما
دیریست حسرت دل تبدار بوده ای
گفتند جمعه ای تو می آیی ز دیرباز
با جمعه سوی ما در معنی گشوده ای
باشی امید ما تو در این روزگار ظلم
زنگار بیکسی ز دل ما زدوده ای
ای آخرین ذخیره حق در زمين ما
شعر رجا ز بهر ضعیفان سروده ای
در پشت پرده ای و تو ناظر به حال ما
عجل علی ظهورک ما را شنیده ای
بازآ و مرحمی به دل زار ما گذار
گر این کنی بدان که تو جانها فزوده ای
شعر:اسماعیل تقوایی
- جمعه
- 31
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه