چشمهای ما بسته چشمهای تو وا شد
بین خواب و بیداری آفتاب پیدا شد
ناگهان کبوترها آسمان پر از پرها
در به روی ما بسته در به روی تو وا شد
از کویر تا کارون از شلمچه تا مجنون
ناگهان همه صحرا هر چه بود لیلا شد
شام بیقراری رفت صبح آرزو آمد
پایِ تخت جانبازی پایتخت دلها شد
از غروب تاسوعا آمدی به عاشورا
آن شب پر از حسرت از دم تو فردا شد
لحظهی ملاقاتت نغمه مناجاتت
خمهی جراحاتت لااله الا شد
ای شکفته در هر آه با ترنم دلخواه
لااله الا هو لااله الا الله
***
از حنجرهات نوای خون میشنوم
در هر دم و بازدم جنون میشنوم
تا رفت نفس نوای انا الله
چون آمد الیه راجعون می شنوم
شاعر:سعید حدادیان
- پنج شنبه
- 7
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه