امشب از طبع شاعرانۀ من
باز هم چهار پاره می جوشد
قلمم باز غیرتی شده و
خون دفتر دوباره میجوشد
حرف دارم برای تک تک تان
حرفی از اوج مرثیه به خصوص
همه جا غرقِ بارشِ نور است
در حریم قشنگ شمس شموس
هفته ای هفت مرتبه زائر
خواهد آمد برای پابوسی
ظهر از سویِ بست پایین و
نیمه شب از ورودی طوسی
نه یکی نه دو تا بیا و ببین
صحن در صحن شد شفا آباد
قدس و رضوان و جامع رضوی
کوثر و انقلاب و گوهرشاد
چقدر صحن های تو در تو
چقدر حجره و رواق اینجاست
همه جا غرق بارش نور است
چقدر خوشه چلچراغ اینجاست
کار خورشید میکند اینجا
گنبدی که شد از طلا زرین
عهده دار غبار روبی شد
از دو گلدسته جبرئیل امین
باز مثل همیشه بند آمد
با تماشای این ضریح ، زبان
در طواف حرم به چششم خورد
طرح نقش و نگار فرشچیان
به فراز مناره ها بالاست
با طلوعی اگر اذان غمش
دم مغرب دوباره غوغاییست
در نماز جماعت حرمش
از بزرگان شهر دیدم که
طالب کفش داری اش شده اند
و به تن کرده جامه ی خدمت
خادم افتخاری اش شده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بگذرم حال هشتم شوّال
آمد از راه و باز غم دارم
در مراثی ما چه سرّی هست؟
من به دنبالِ کشف اسرارم
با خودت فکرکن کمی حالا
بده پاسخ به این سوال عجیب
که چرا هرکه آمد اینجا گفت:
السلام علیک امام غریب
به گمانم غریب آقایی ست
که ندارد برای خود حرمی
یا که حتی کنار تربت او
نگذارند لا اقل علمی
حرمی را سراغ دارم که
قبله گاه تمام افلاک است
ولی افسوس ساليان دراز
چشم تا کار میکند خاک است
به گمانم که این بهشت خدا
محرم کوچه های باریک است
نه چراغی نه شمع و فانوسی
مثل شبهای تار ، تاریک است
تاکه قدری مشایعت بکند
در حرم دست مهربانی نیست
پشت دیوار می نشینی و
به سرت هیچ سایبانی نیست
من نه تنها شنیده ام دیدم
به همه زائران خبر بدهید
غربت این است در کنار بقیع
حق ندارید ناله سر بدهید
جای عطر گلاب قمصر و عود
بوی انواع کینه می اید
نگرانم از این جهت آخر
چه به روز مدینه می اید
نه بساطی برای لطمه زنی
نه دوخط روضه در شب آخر
نه وداعی به رسم سینه زنان
نه دو رکعت نماز بالا سر
چه کنم سوت و کور مانده بقیع
بی سبب نیست سینه غم بار است
به گمانم ز رونق افتاده
آه ...چشم انتظار زوار است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گرچه خود داغ دار این دردم
ولی از روضه ام غرض این نیست
بار دیگر بیا تامل کن
از نگاه تو بدتر از این چیست؟
غیراز این است غصۀ من و تو
غصۀ طفل بی پلاکی هست؟
هرچه باشد بقیع پابرجاست
لااقل چهارقبر خاکی هست
ولی از روزهای دور و دراز
سهم دریای دل تلاطم شد
باز هم زخم کهنه سر وا کرد
از چه رو قبر مادرم گم شد !؟
میبرم کوچۀ بنی هاشم
با دو خط شعر مرثیه همه را
ذوالفقار علی قلم بزند
قصۀ نبش قبر فاطمه را
شاعر : علیرضا خاکساری
اینجا به مادر بی ادبی کردن مردم مدینه .. اینجا به صورت مادر زدن .. اجازه بدید گریز روضه م همین باشه .. من یه دختر بچه ام سراغ دارم، هرموقع میگفت بابا میزدنش .. یه روزی ام رسید الهی بمیرم برا دختر بچه ای که از بابا سر آوردن براش .. تا طبق رو گذاشتن عقب عقب رفت .. عمه چی آوردن؟! عمه من گرسنه م نیست، عمه من غذا نمیخوام .. همچین که روپوشُ کنار زدن ..
حالا که اومدی بدن نداری
تا سرمُ رو زانوهات بزارم
عیب نداره بمون بابا کنارم
من سرتُ رو زانوهام میزارم
میخوام که درد دل کنم برا تو
تو قول بدی وا نکنی چشاتو
دوس ندارم تا که به پام میشینی
دلم نمیخواد گوشامو ببینی
اگه گفته بودن خودم گوشواره هامو میدادم .. بابا ما خانوادۀ کرمیم .. بابام علی تو رکوع بود گدا رو رد نکرد .. از رو اسب دستشُ دراز کرد گوش و گوشواره رو گرفت ...
بابا گوشام درد میکنه
بابا چشام درد میکنه
از بس دویدم رو خارا
کف پاهام درد میکنه ..
- جمعه
- 31
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 17:58
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه