بین گودال پیکری گم شد
یادگاری مادری گم شد
آن قدر تیر و تیغ ونیزه زدند
که در آن بین خنجری گم شد
مثل الماس هزار تکه شدی
تکههایی ز گوهری گم شد
تا به ده اسب نعل تازه زدند
تا چهار فرسخی پری گم شد
حرف انگشتری وسط نکشید
هدیه سرخ خواهری گم شد
روی نیزه سری نمیشد جا
بین هجده سنان سری گم شد
حمله کردند و امر شد به فرار
وسط دشت دختری گم شد
تا یکی را نجات داد عمه ...
خبر آمد که دیگری گم شد
حمله کردند، هر چه شد بردند
ناگهان چند معجری گم شد
ناله میزد رباب پی در پی
گاهواره ز اصغری گم شد
- جمعه
- 7
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 22:30
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه