ببار بارون
شبيه دلاي پريشون و خسته
بقيع مي وَزه عطر پهلو شكسته
آخه اين شبا غم تو سينش نشسته
دلش خونه
رو قبراي چار تا بهارش غباره
خودش آروم آروم يه شمعي ميذاره
كه زائر نداره
غم ، به قلب شكستش زده باز شراره
يه مردي با دستاي بسته دوباره
بازم خونه اي كه درش شعله داره
باز ، چهل نامرد ، با حرف بد ، هجوم بردن
باز ، برهنه سر ، جلو همسر ، هجوم بردن
واااي ، غريب آقام غريب آقام غريب آقام
بميرم من
كشوندن تو كوچه تو رو مثل حيدر
آقاجون با گريه ميگفتي آروم تر
داره ميبينه دست بستم رو مادر
با چشم تر
چقدر درد و دل كردي با مادر آقا
با زهرا ميگفتي غماتو تو راها
نشستي رو خاكا
زد ، منِ پيرِمرد و توي كوچه ها زد
منو مثل مادر چقدر بي هوا زد
جلو چشماي بچه هام بي حيا زد
من ، كه يك مَردَم ، توراه مُردَم ، ولي مادر
تو ، قدت تا شد ، تا در وا شد ، پيش حيدر
واااي،غريب حيدر غريب حيدر غريب حيدر
دلت خون شد
توراها ديدي مادرت رو تو كوچه
ولي كِي شكستن پرت رو تو كوچه
ديگه كِي زدن همسرت رو تو كوچه
تاكه ديدي
ميبينه تورو دخترت بين اعدا
يه دختر سه ساله يادت اومد آقا
كه ميگفت به بابا
زد ، با هر چي كه دستش بابا بود منو زد
يه مردي كه چَكمه به پا بود منو زد
بابايي عموجون كجابود منو زد...
من ، ميدونستم ، توام بابا ، دلت تنگه
رو ، سرت مثلِ ، سرم بابا ، جاي سنگه
وااي غريب ارباب غريب ارباب غريب ارباب
- شنبه
- 8
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 23:54
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه