نفسم داره بند میاد،
دیگه لحظهی آخره
روی لبمه زمزمه، یازهرا
تُو مدینه تُو کوچهها،
پر منم آتیش گرفت
مث مادرم فاطمه، یازهرا
بازم آتیش، میون مدینه،
داره اشکِ آسمون میاد
کنار من، با صورت کبود،
داره زهرا قدکمون میاد
آه مادر، تُو لحظههای آخرم
آه مادر، بارونیه چشم ترم
آه مادر، تُو فکر دیوار و دَرَم
_____________________
خونمو تا آتیش زدند،
روضهی تو یادم اومد
چه بلایی اومد سرت، یازهرا
صدا زدم ای مادرم،
الهی بمیرم برات
برا بدن لاغرت، یازهرا
بیا ببین، امام شیعه رو،
همه بیبهونه میبرند
بهکیبگم، منوتُوکوچهها،
با لباس خونه میبرند
آه مادر، غریبیِ منو ببین
آه مادر، مثِ امیرمومنین
آه مادر، منو کشوندن رو زمین
____________________
شب آخر عمرمه،
روضهخونی برپا شده
مرثیهخونِ کربلام، یازهرا
دوباره میباره چشام،
دوباره میلرزه صِدام
یاد مصیبتهای شام، یازهرا
کیمیتونه، بگهتویدلِ،
دختر یتیم چی میگذره
یه بیحیا، رو نیزهها سرِ،
بابا و عموشو میبره
واویلا، یه دختره تُو قافله
واویلا، با یه دل پر از گله
واویلا، همسفره با حرمله
- دوشنبه
- 10
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه