شب ظلمت شب مرگ سحر است
شب آتش زدن خشک و تر است
شب طوفانی زهری جانسوز
شب خندیدن زخم جگر است
باز تاریخ به تکرار رسید
در و دیوار حرم شعله ور است
اشک طفلی که بخود می لرزید
شاهد بستن دست پدر است
نیمه شب سایه کنار خورشید
در دل شهر به حال گذر است
پای عریان و سر بی دستار
آن غریب از همه مظلوم تر است
ترس شمشیر شهادت میداد
او امام است و نبی را پسر است
- دوشنبه
- ۱۰
- خرداد
- ۱۴۰۰
- ساعت
- ۲۲:۳۳
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
میثم مومنی نژاد
ارسال دیدگاه