مخلوق خدا قيمت اگر ميگيرد
از آه شب و اشک سحر ميگيرد
در آتش عشق، ما گلستان ديديم
از بين شرر خدا شجر ميگيرد
در مسلک ما سوختگان هجران
پروانه چو سوخت تازه پر ميگيرد
شيرينى عشق آن چنان است که نخل
از ميثم تمار اثر مي گيرد
در وقت شهادت بغلش ميگيرند
آنکه غم يار را به بر ميگيرد
بر سر نگذاشت هر کسى تربت دوست
فردا که شود، خاک به سر ميگيرد
در اصل به معشوق خيانت کرده
دستى که ز دست غير زر ميگيرد
مرغ ملکوت خاکدان شانش نيست
از خاک فقط زاد سفر ميگيرد
دنيا بخدا مزرعه آخرت است
زين مزرعه هر کسى ثمر ميگيرد
گر سختى آخرت به باور برسد
دنياطلبى را ز بشر ميگيرد
آن آخرتى که آنچنان ملتهب است -
- فرزند تقاص از پدر ميگيرد
روزى که به فاطمه همه محتاجند
- حتما همه را مد نظر ميگيرد -
همسايه من ! حال مرا نيز بپرس
همسايه ز همسايه خبر ميگيرد
ما زنده از آنيم که فرزند خليل
ميايد و بر دست تبر ميگيرد
ميايد و انتقام مظلومان را
با سيصد و سيزده نفر ميگيرد
- چهارشنبه
- 12
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 11:28
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه