یاصاحب الزمان دل من بیقرار توست
در سینه ام که میتپد از انتظار توست
چشمم به ره بود که بیایی نگار من
این بیقرار و دیده به ره بیقرار توست
آه و فغان و شیون دل از خزان بود
آخر دل خزان زدهام دل فکار توست
آید ز ره بهار بهاران اگر یقین
زیباترین بهار بهاران بهار توست
مرغ دلم که جای دگر پر نمیزند
چونکه بود اسیر تو در اختیار اوست
مولا به عشق حسن تومن معتبر شدم
این اعتبار عاشقی از اعتبار توست
.سالک.که درطریقت حق وحقیقت است
از سائلان کوی تو و ریزه خوار توست
شاکر بود که عزت شایان گرفته چون
شأن و وقار نوکریش از وقار توست
- چهارشنبه
- 12
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 22:11
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رحیم سلمانزاده
ارسال دیدگاه