چشمه چشمه می جوشد خون اطهرت اینجا
کور می کند شب را زخم خنجرت اینجا
چشمه چشمه می جوشد از دلِ زمین هر شب
خون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجا
میرسد به گوشم گرم بانگ خطبهای پرشور
خطبهای که بعد از تو خوانده خواهرت اینجا
از فرات میجوشد موج و میزند بوسه
بر کرانه ی خشکِ حلق و حنجرت اینجا
در فضا عجب حزنی موج می زند امشب
شیهه می کشد اسبی روی پیکرت اینجا
این فرشتهی وحی است وحی تازه آیا چیست؟!
روی نیزه می خواند آیهای سرت این جا
کیست این که ناآرام در خرابه می گرید؟
موج میزند در خون، چشم دخترت اینجا
کربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟
غصب میشود از نو سهم مادرت اینجا
یک نهال بارآور غَرس میشود در خاک
قطع میشود دستی از برادرت اینجا
حجّ ناتمام تو راز دیگری دارد
در غدیر خم جاری ست حجّ آخرت اینجا
این ضریح شش گوشه، حجّ پاکبازان است
آب میشوم از شرم در برابرت اینجا
شاعر:مرتضی امیری اسفندقه
- شنبه
- 9
- دی
- 1391
- ساعت
- 8:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه