روضه رضوان پیغمبر زمین افتاده بود
در خیال گندم ری تاختند و باختند
چشمه های آبشان در دشت غم تعبیر شد
کربلا را کوفیان دریاییِ از خون ساختند
در نمک نشناسی از این قوم ، بدتر نیست نیست
مزد دستانِ علی را اینچنین پرداختند
لشگری بر غارتش از اسب پایین آمدند
غیر از آن ده تا سواری که به جسمش تاختند
پیکری که آشنای تیغ و تیر و سنگ بود
بانوانِ خیمه از نزدیک هم نشناختند
نقش پرچمهاي مردان بعد از آن تغییر کرد
با سر آن کشتگان هجده علم افراختند
تا که یک زهرا نماند در میان کاروان
دختران را بارها از ناقه ها انداختند
- پنج شنبه
- 13
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 16:20
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حامد آقایی
ارسال دیدگاه