بردند برای همه دنیا خبرش را
غمنامه ای ازسرخی چشمان ترش را
حتی رمقی نیست به دستان ضعیفش
آتش زده زهری همه ی بال وپرش را
هم سن زیادش سبب خستگی اش شد
هم شعله زده زهر تمام جگرش را
اطفال و عیالش همگی دل نگرانند
سوزانده ز آهش همه ی دو رو برش را
آنشب که پی مرکب دشمن به زمین خورد
آن شب که شکستند گمانم کمرش را
بی حرمتی و بی ادبی شد به مقامش
بدجور شکستند دل شعله ورش را
آنقدر تنش آب شده گوشه ی بستر
دیدند همه حال بد محتضرش را
عمریست برای دل خود روضه گرفته
پر کرده غم کوچه فضای سحرش را
سخت است برایش که فراموش نماید
آن مادر و آن ناله ی درپشت درش را
- پنج شنبه
- 13
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 17:12
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه