هربار که از زندگی دلگیر میشم
دلتنگیامو با خودم تا قم میارم
از رزقی که بیبی بهم داده دوباره
واسه تموم کفترا گندم میارم
واسه منِ دلخسته از دوره زمونه
اینجا پناه خستگیهامه همیشه
اینجا شبیه خونهی امنه واسه من
یادآور دلبستگیهامه همیشه
تا گنبد و گلدسته رو میبینم انگار
اصلا تموم خواستهم از یاد میره
لبهام گرم خوندن اذن دخوله
روحم تا اوج پرچمش با باد میره
گنبد میون گریهی من تار میشه
اما مگه از دیدن اون سیر میشم؟
با هر قدم یادم میره تنهاییامو
وقتی توو صحن آینه تکثیر میشم
صحن عتیق و نو برام فرقی نداره
اینجا دعای من همیشه مستجابه
وقت زیارت زیر و رو میشه دل من
خاصیت اینجا هنوزم انقلابه
هربار تا اینجا میارم حاجتامو
بااینکه خونهم خیلی از این شهر دوره
با این همه گیر و گرفتاری که دارم
این بار تنها حاجتم اما ظهوره
- دوشنبه
- 24
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 15:13
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
علی سلیمیان
ارسال دیدگاه