ای به همه هادیان تو هادی و رهبر
حجـت حقّ و دهـم وصی پیمبر
هـم علـی چــارم از محمّد سوم
هم دُرِ نُهبحر نور و بحرِ دوگـوهر
ابـن رضــا هـادی النقـی ولی الله
نجـل علــی، زادۀ بتـول مطهــر
عمر کمت بیشتر ز عمر زمانهـا
فیض دمت روح صدمسیح به پیکر
ماه جمال تو گشته غرق ستـاره
از اثــر بوســۀ جــواد مکــرر
سامــرهات قبلـۀ قلـوب ملایک
صحن تو از مسجدالحـرام، فراتر
مثل نبی ماه را کنی به دو نیمه
مثل علی میکَنی ز جا درِ خیبر
مثل حسن صبر میکنی به مصائب
مثـل حسینت تـوانِ نهضت دیگـر
کفش غلام تو به که صد «متوکل»
بهـر تواضـع نهنـد بر کف آن سر
جامعـه دارد «دعای جامعه» از تو
ای بـه فـدای تو جمع اول و آخر
جامعـه یعنـی شناس نامۀ عترت
جامعـه یعنـی کلام حضرت داور
جامعه یعنی هزار گردونْ خورشید
جامعـه یعنـی هــزار دریـا گوهر
جامعه یعنی همـان عصـارۀ قرآن
جامعه یعنـی همـان تبلـورِ کوثر
جامعـه یعنـی تمـام نـور نبـوّت
جامعه یعنی مقام احمد و حیـدر
جامعه یعنی حیات شیعه به دنیا
جامعه یعنی نجات خلق به محشر
طاعت خلقت بدون مهر تو فردا
بـا گنــه کــلّ خلقت است برابر
مؤمـن، بـی مهرتان ندارد ایمان
حتـی سلمـان و هم جناب ابوذر
گرچه ز تو دورم ای به من همه نزدیک!
گویـی بگْرفتــهام مـزار تـو در بر
طایـر جانـم شـده مقیـم حریمت
مـرغ دلـم مـیزند به سامرهات پر
وای به عباسیان که با تو چه کردند
از ره بیــداد، آن گــروه ستمگــر
از متـوکل کشیـدی آنچه کشیدی
بیشتــر از ایــن ورا
نبــود میسـر
بـا چـه گنـه بـرد سوی بزم شرابت
ای بــدنت پاکتــر ز روح مطهــر
از می رجس و پلید خـویش تعارف
کرد بـه تـو ای عزیــز فاطمه، ساغر
کاش که میریخت آسمان به زمین خون
کاش کـه مـیشد زمین شرارۀ آذر
ای تـو جگـر پــارۀ جــواد الائمـه
وی جگرت پاره پاره چون گلِ پرپر
بــاور شیعـه نبـود کــز اثـرِ زهر
از جگرت با نفس شراره کشد سر
گرچه به جانت رسید زخم مداوم
پیکر پاکت به خون نگشت شناور
رأس منیرت دگر چو جد غریبت
با لب عطشـان جدا نگشت ز پیکر
گرچـه کشاندند سوی بزم شرابت
گشت به تو دم به دم جسارت دیگر
چـوب نـزد بـر لبت دگر متوکل
در ملاء عام نـزد دختـر و خواهر
سوز بده تا همـاره اشـک بریزد
دیـدۀ «میثم» بـرای آل پیمبـر
شاعر: سازگار
- دوشنبه
- 1
- آذر
- 1389
- ساعت
- 12:1
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه